دخمل گلی مامان

دختر شیرین زبون من

سلام دختر عزیزم امروز یازده دی ماه 95 هست و شما حدود دو سال و بیست روز سن داری. هنرمندی ها و توانایی هات، مثل همیشه من و بابا و بقیه رو شگفت زده می کنه...  شما دیگه الان تمام شعرهای کتاب هات رو، تمام شعرهایی رو که برات می خونم وهر قصه و داستانی رو که برات تعریف می کنم، حفظی و خودت اون ها رو برام پشت سر هم باز گو می کنی و می خونی...  و نکته جالب توجه برای من اینه که شما خیلی خوب بر وزن کلمات ما یا کلمات شعرهای کتاب کلمه می گی که البته بعضی هاشون با معنی اند و بعضی هاشون بی معنی، مثلا من می گم عزیز دلم شما می گی عزیز پلم، و دیگه اینکه هر شعری رو که برای لالایی دو شب پشت سر هم بخونم برات، شما روز سوم اون رو از حفظ برام می خونی...
11 دی 1395

تولد دو سالگی عزیز دلم

یک هفته قبل از 22 آذر برات جشن تولد کوچیکی گرفتیم که برای من خاطره رقصیدن ها و چرخیدن های اون روزت فراموش نشدنی است... از چند رو قبلش برات وسایل تولد رو می خریدم که البته تقریبا در تمام خریدها خودت رو همراهم بردم تا لذت ببری، اما شما هنوز نمی دونستی قراره چطور اتفاقی بیفته، اگر چه که می گفتی تولد مهرینا است ولی هنوز ابهام داشت برات...روزی که زنگ می زدم برای دعوت، خودت با بابای پرنیا صحبت کردی و گفتی سه شنبه بیاید تولد مهرینا، ولی نمی دونستی سه شنبه کی است، برای همین از لحظه ای که تلفن رو قطع کردی، تا صدای باز شدن در خونه می اومد یا کسی زنگ می زد با خوشحالی می پریدی و فریاد می زدی که پرنیا است...  اما روز تولد برام واقعا رفتارت جالب...
11 دی 1395
1